سلام
دیشب که میخواستم جمعهها با حافظ را ثبت کنم، این چند خط را مقدمهاش کردم:
آخرین جمعهی سال ۱۳۹۷ و اولین ی ماه عزیز رجب است. یکسال دیگر با همهی سختیها، آسانیها، فراز و نشیبهایش گذشت. اگر عمر وفا کند هفتهی بعد باید اولین جمعهها با حافظ سال جدید را بخوانیم.
راستش قبل از اینکه تفال به دیوان حافظ شیرازی بزنم، داشتم عکسهای مراسم تشییع مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد را میدیدم؛ خدا رحمتش کند. نفس عمیقم میآید. به این فکر میکنم که به زودی نوبت به خودم خواهد رسید و آیا من آمادهگی شروع این سفر را دارم؟
قصه این است که هر چقدر هم برای این سفر آماده باشی باز هم کم است و آخر سر باید سرت را پیش کریم علیالاطلاق خم کنی تا نگاهی کند و کیلت را پر بریزد وگرنه بسیار بسیار سخت خواهد گذشت.
خب اینکه در ای از ماه رجب هستیم انسان را به کرم کریم، طمعکار میکند و چه از این بهتر؟ امیدوارم به برکت مولود سیزدهمین روز این ماه عزیز حضرت امیرالمومنین امام علیعلیهالسلام مشمول نگاه کریمانهاش کند؛ هم ما را، هم گذشتگان ما را که دیگر دستشان به این دنیا و نعمات آن نمیرسد و هم آیندگان ما را؛ آمین!
بگذریم. بریم سر اصل مطلب. آمادهاید؟ نیت کردید؟ بسمالله.
باقیش دیگر
اینجاست.
والسلام
سلام
راستش را بخواهید تاریخ اولین پستهای یک وبلاگ شعرمحور مجبورم کرد در گوگل سرچ کنم:
اولین وبلاگ فارسی.
درست حدس میزدم. در تاریخی که این وبلاگ مطالبش را ثبت کرده -یا بهتر بگویم تاریخ زده- نه وبلاگی در ایران وجود داشته و نه اصلا سرویس وبلاگدهی. تازه بگذریم از اینکه اولین سرویس وبلاگدهی ایران
پرشینبلاگ است و این وبلاگ در
بلاگفا است.
بنده که حسرت نداشتن آرشیو وبلاگم را در
بلاگر -که سالهاست فیلتر است- در حدود سالهای ۸۱ و ۲ میخورم، دیگر سرم کلاه نمیرود که مثلا وبلاگی در بلاگفا وجود داشته باشد که مطالبش باز گردد به سال ۷۶. ناسلامتی
کیمیا خودش از سال ۸۴ شروع به کار کرده و آرشیوش حالا از ۳۰۰۰ پست رد شده است. درست است از پشت کوه آمدهام اما رفته بودم سیزده به در!
حالا خوب است من در کیمیا مطلب ثبت کنم و تاریخش را بزنم روز تولدم که سن کیمیا بشود حدودهای ۴۰ سال؟!
غصه و یکّه نخورید، چهلسالم نیست، مثال عرض کردم.
والسلام
سلام
یکی از کارهایی که در
کیمیا انجام میدهم -اگر حسش باشد- تولید کتاب صوتی است. قبلا به فکرم رسیده بود که بعضی از قصههایی که برای دخترکانم میخوانم را ضبط کنم و بریزم در موبایل خودم یا مادرشان تا وقتی دارند با گوشی بازی میکنند به آن قصهها گوش بدهند. اما هیچ موقع به مرحلهی انجام نرسیده بود تا اینکه دیشب وقتی خواندن من را
اینجا دیدند، اصرار و اصرار که برایمان قصه ضبط کن!
خلاصه اصرار دخترها باعث شد که سهتا از کتابقصههاشان را برایشان بخوانم و ضبط کنم. یک ویرایشی هم کردمشان و روی کیفیتشان هم یک خورده کار کردم. گفتم به عنوان رزومهپرکردن هم که باشد در کیمیا بگذارمشان؛ شاید هم پدری، مادری گذرش از اینجا افتاد و این قصهها را دانلود کرد و ریخت توی گوشیاش تا عزیزدردانه یا عزیزدردانههایش گوش بدهند.
این قصهها از سه کتاب قصه به اسمهای حاکم و فقیر» از مجموعهی تنامه، کلاغ و مار» و عاقبت خوبی» از مجموعهی قصههای پندآموز حیوانات خوانده شده و اگر دوست داشته باشید میتوانید از
اینجا دانلودشان کنید. اگر نظری هم به نظرتان رسید به بنده بگویید، خیلی خوشحالم میکنید و حتما استفاده میکنم.
همین حالا پشت سرم نشسته و برای بار چندم است که دارد قصه گوش میدهد.[قلب]
یاعلی
رمز دانلود فایل: rjy_b9KgH5_fEEHxiwgRKpTw-aY4xWX6sl0hjN1nh4s
یادم نمیرود حرفی که آقای عارف در فیلم تبلیغاتی خود در انتخابات ریاست جمهوری زد:
مردم! ما میخواهیم نان و پنیر و گردو را به سفرههای شما برگردانیم.
و بعد به نفع آقای از کاندیداتوری انصراف داد، تا رای حزبشان -اصطلاحا- نشکند و شد آنچه شد؛ همفکر و همحزبش رای آورد.
تکتک وعدهها و شعارها امیدوارانه و مدبرانه دارد محقق میشود. آدم در یک حالت پارادوکسیکال گیر سهپیچ میکند: نمیداند بخندد یا بگرید!
سلام
دیشب که میخواستم جمعهها با حافظ را ثبت کنم، این چند خط را مقدمهاش کردم:
آخرین جمعهی سال ۱۳۹۷ و اولین ی ماه عزیز رجب است. یکسال دیگر با همهی سختیها، آسانیها، فراز و نشیبهایش گذشت. اگر عمر وفا کند هفتهی بعد باید اولین جمعهها با حافظ سال جدید را بخوانیم.
راستش قبل از اینکه تفال به دیوان حافظ شیرازی بزنم، داشتم عکسهای مراسم تشییع مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد را میدیدم؛ خدا رحمتش کند. نفس عمیقم میآید. به این فکر میکنم که به زودی نوبت به خودم خواهد رسید و آیا من آمادهگی شروع این سفر را دارم؟
قصه این است که هر چقدر هم برای این سفر آماده باشی باز هم کم است و آخر سر باید سرت را پیش کریم علیالاطلاق خم کنی تا نگاهی کند و کیلت را پر بریزد وگرنه بسیار بسیار سخت خواهد گذشت.
خب اینکه در ای از ماه رجب هستیم انسان را به کرم کریم، طمعکار میکند و چه از این بهتر؟ امیدوارم به برکت مولود سیزدهمین روز این ماه عزیز حضرت امیرالمومنین امام علیعلیهالسلام مشمول نگاه کریمانهاش کند؛ هم ما را، هم گذشتگان ما را که دیگر دستشان به این دنیا و نعمات آن نمیرسد و هم آیندگان ما را؛ آمین!
بگذریم. بریم سر اصل مطلب. آمادهاید؟ نیت کردید؟ بسمالله.
باقیش دیگر
اینجاست.
والسلام
خون بلبل را نه پنداری که گل پامال کرد
روزگارش از بن ناخن برون میآورد(۱)
درسته که در قیامت کمال عدالت حضرت حق رو خواهیم دید
اما در دنیا هم عدالت حضرتش حکمفرماست؛
تفاوت شاید در دیدن و ندیدن، لمسکردن و لمسنکردنش باشه
یعنی اشکال از فرستنده نیست، گیرنده اشکال داره.
پینوشت:
۱. شاعر: عشرتی
۲. حیفتون نمیاد
کانال تکمضراب رو نبینید؟
سلام حضرت اول
سلام حضرت آخر
سلام حضرت ظاهر
سلام حضرت باطن
خورشید
به جبر تکلیفش
در آستان حضرتت میتابد
وگرنه خوب میداند
در عرصهی سیمرغانهی جنابت
جایی برای عرض اندام نیست.
او
ذرهای است که با نیمنگاه حضرتت
به آسمان نشسته
و آفتابی میکند.
نگاه تو علت است
مرا
معلول علتت گردان.
آقا -و خانوم- چشمتون روز بد نبینه! با افتخار
نخ دندون ایرانی استفاده کردم و با موفقیت لای دوتا دندون کرسی ردیف بالا، سمت راست گیر کرد و پاره شد. دو روز بنده رو گذاشته بود سر کار! هر چی کلکملک بلد بودم زدم، کلی دوباره با بدبختی از همون نخ دندونِ آخرِ جنسِ ایرانی، برا درآوردنش استفاده کردم، اما نشد که نشد؛ تو این تعطیلاتم دکتر از کجا گیر بیارم حالا؟ گوگل هم هر کاری بلد باشه دیگه دستش نمیرسه به دهان و دندون بنده.
خلاصه تا رفتیم منزل مادر برای عیددیدنی و خوردن ناهار -جاتون خالی-. یهراست رفتم سراغ
نخ دندون ایرانی ماماناینا و با امتحان اول نه، دوم نخ دندونِ دو روز لای دوندنگیر کردم در اومد. اینکه میگن همهچیز خونهی مامانش خوبه» راست میگن.
دروس اخلاقی:
۱. اگر فکر کردین که از استفادهکردن جنس ایرانی دست بر میدارم، درست فکر نکردین، دست بر نمیدارم.
۲. رو جعبهی نخ دندون نوشته که ۵۰ سانت از نخ دندون بکشید و هر دفعه یه قسمت تازهشو برای تمیز کردن بین دندونتون استفاده کنید. ممکنه بعضیا بگن چه خبره ۵۰ سانت؟ با ۵ سانت هم کار ما راه میافته و اسرافه و. -که میگن-؛ اما حکمت این ۵۰ سانت اینه که اولا: نخ دندون مستعملشدهی جنس خوب ایرانی جیگر، لای دندونتون گیر نکنه و مهمتر از اون دوما: اگر پلاکملاک و می لای دندوناتون باشه، استفاده از قسمت نو نخ دندون، باعث میشه که اونا تو دهنتون پخش نشن. این دومی رو بلد نبودم و ثمرهی گیرکردن نخدندون لای دندونم بود. که زکات علممم (!) به این ترتیب پرداخت گردید.
۳. خدا همهی مامانو رو صحیح و سالم -جسمی و روحی- برای بچهها حفظ کنه و رفتههاشونو به حق صاحب امشب -حضرت سیدالشهداءعلیهالسلام- سر سفرهی حضرات مهمون کنه + باباهارو.
سلام حضرت اول
سلام حضرت آخر
سلام حضرت ظاهر
سلام حضرت باطن
خورشید
به جبر تکلیفش
در آستان حضرتت میتابد
وگرنه خوب میداند
در عرصهی سیمرغانهی جنابت
جایی برای عرض اندام نیست.
او
ذرهای است که با یک نیمنگاهت
به آسمان نشسته
و آفتابی میکند.
نگاه تو علت است
مرا
معلول علتت گردان.
+
این عکس بهانهی نوشتن بداههی این چند خط شد.
از تو چه پنهون، یه حساب اینستاگرام دارم. یه وقت بدت نیادا! حواسم هست دارم چیکار میکنم. یه تعدادی هم فالور دارم. دوستا و آشناها و یه تعدادی غریبه که زیاد نمیشناسمشون و دنیای مجازی آوردشون تو صفحهم و منو برده تو صفحهشون.
نمیخوام زیاد اذیتت کنم، وقتتو بگیرم، راستش این دوسه روزه خیلیهاشون عکس باباهاشونو گذاشتن و به بهانهی روز ولادت حضرت علیعلیهالسلام روز پدر رو بهشون تبریک گفتن. هر کی با یه زبونی، با یه لحنی، با یه حس و با یه حالی.
میدونی بیشترشون یه عکس جدید از باباهاشون گرفته و منتشر کرده بودن. عکسای جدیدی که غالبا با گوشیاشون گرفتن. دروغ چرا! این چند روزه با دیدن این عکسا خیلی دلم سوخت. منم دلم میخواست یه عکس جدید ازت بگیرم و بذارم تو صفحهم. مثلا یه عکس جدید ازت کنار سفرهی هفتسین، تو حرم امام رضا، تو حرم عبدالعظیم یا تو ساحل دریا، ولی میدونی که نمیشه.
منم و حظ بردن، کیف کردن با همون عکسی که به نظرم بهترین عکسته، زیباترین عکسته؛ تو اتاقم دارمش، تو کامپیوترم دارمش، تو گوشیم دارمش، از همه مهمتر تو قلبم دارمش، یه دونه است اما تکراری نمیشه، عاشقشم، آخرین عکسته، آخرین عکس من و تو!
بابا! تا آخر دنیا دوستت دارم، روزت مبارک!
+ عکس این نوشته
* عکس و نوشته جز ارتباط معنایی، ارتباط دیگری با هم ندارند.
* این نوشته برای همان روزهای اول سال و ولادت حضرت امیرعلیهالسلام است، قسمت انتشارش تا امروز نبود.
* عکس در
صفحهی معراج الشهداء در اینستاگرام منتشر شده است.
باور کنید اگر از دل و قلب خود که چشمها مستقیماً به آن متصل هستند مراقبت نکنید، خیلی سریع روزی میرسد که در اطرافیان -دوست، فامیل، همسر، همکار، مادر و پدر- خود، جز عیب چیز دیگری نخواهید دید؛ و این شروع تنها شدن و آغاز از بین رفتن است.
مراقب باشید که ممکن است این بیماری با ظاهری زیبا و موجه خود را نشان دهد و درمانش به درازا کشیده، بلکه ناممکن شود.
تنها کسانی که ابتلا به این بیماری در بینشان نادر بوده و حتی شاید نسبت به آن واکسینه باشند، پدرها و مادرها -آن هم فقط نسبت به فرزند خود- هستند.
این یک هشدار کاملا جدی است، لطفاً اگر به سلامتی خود علاقهمندید از آن ساده و سرسری عبور نکنید.
این عکسها و نوشته مربوط به آققلا است. برای ۹ سال پیش که یک وبلاگنویس در وبلاگش به نام زیر ذرهبین» در
پرشینبلاگ با عنوان خطر سیل را جدی بگیریم»، آنها را منتشر کرده است.
ناگفته پیداست مشکلی که امروز مردم آققلا درگیر آن هستند مسبوق به سابقه است که این وبلاگنویس، ۹ سال پیش به آن پرداخته است. دو سه کامنتی که این پست در این وبلاگ دریافت کرده هم جالب و موید همین مطلب است.
اما این عکسها -مخصوصا همان اولی- نشاندهندهی این است که مسئولان از همان وقتها این مشکل را پیشبینی کرده و تذکرات لازم را به مردم داده بودند و این مردم بودند که خانههای خود را به بالای کوهها منتقل نکرده بودند.
واقعاً آدم نباید زود قضاوت کند. آقایان مسئولین! من از طرف خودم و مردم و باران و. از شما عذر میخواهم.
اگر هنر بازیگری همان است که اسمش میگوید یعنی اینکه شخصی با بازی هنرمندانه، داستانی را روایت کند که علیرغم اینکه مخاطب میداند آنچه میبیند یک بازی و یک بازیگر است اما آنقدر کارش با قدرت و هنرمندانه انجام شود که مخاطب برای لحظهای یا لحظاتی، شخصیت حقیقی او را فراموش کند، بازی و داستان را باور کرده و به آن عکسالعمل نشان دهد.
اما کاری که دیشب
آن جوان در برنامهی عصر جدید کرد خلاف این تعریف از بازیگری بود؛ مخاطب نمیدانست دارد یک بازی و یک بازیگر میبیند و به تصور اینکه یک واقعیت را مشاهده میکند داستان را باور کرد. به نظر میرسد این دیگر یک کار هنری نیست، فقط یک حقه است؛ چون هر کس دیگری هم جای او بود و این نقش را ارائه میکرد داستانش باور شده و به آن عکسالعمل نشان داده میشد. انسان فطرتا با دیدن و شنیدن اینچنین داستانهایی دچار برانگیختگی احساسات میشود. این جوان با نگفتن اینکه مخاطب دارد یک بازی میبیند و قراردادن مخاطب در موقعیتی خاص، در واقع نصف راه -که باوراندن حادثهای که برایش اتفاق افتاده بود که اتفاقا کار اصلی هم بود- را طی کرده بود.
کاری که
آن دختر کوچولو چند شب پیش انجام داد یک کار هنرمندانه بود؛ مخاطب با علم به اینکه آنچه میبیند نقشی است که دخترک آن را بازی میکند اما به خاطر قدرت و هنر بالای او، داستان مادر مریض را باور کرد و به آن عکسالعمل نشان داد و گریه کرد.
ناگفته نماند بنده اصولا با این برنامه و اینجور برنامهها سر سازگاری ندارم -که دلیلش بماند-، اما بخشهایی از این برنامه را گاهی به توفیق اجباری همراهی با خانواده دیدهام. همچنین آنچه عرض شد عکسالعمل بنده به استوری یک دوست در اینستاگرام و فقط نظر بنده به عنوان یک ببیندهی آماتور است که کار آن جوان -که انصافا با قدرت هم انجام داد- را نمیپسندد. همین! ممکن است نظر متخصصین چیز دیگری باشد که دیگر خود دانند.
داشتم
زیارت جامعهی کبیره گوش میکردم. تاریخش مال اوایل سال ۱۳۹۲ بود. خواننده در اواسط زیارت ابیاتی را خطاب به حضرت زینبسلامالله علیها میخواند با این مضمون که:
خانم! روی ما حساب کن! ما فقط گریهکن شما نیستیم، آمادهایم برای شما خونمان را تقدیم کنیم؛ شنیدهایم تهدید کردهاند که میخواهند تا زینبیه پیش بیایند و قبر شما را هم نبش کنند و.
همین چند خط شعر و چند کلمه زبانحال کافی بود که مرا ببرد کنار شهدای مدافع حرم، کنار جانبازان این نبرد، که اگر آنها نبودند و جانفشانی نمیکردند، آیا امروز زینبیه در چه حالی بود؟ زبانم لال.
در سال ۱۳۹۸ هستیم و به خاطر ازخودگذشتگی خارقالعادهی این عزیزان نه فقط زینبیه آرام است شکر خدا، بلکه آنانی که در خیالشان این جسارتکردنها را میپروراندند محو شدند و فقط گاهی برای اینکه بودجهیشان قطع نشود مجبورند این طرف و آن طرف جهان ترقه در کنند یا بیانیه صادر کنند.
راستش نمیتوانم این را نگویم: از کسانی که در این مدت میگفتند چرا پولهایمان را در سوریه خرج کنیم؟ چرا مستشار نظامی بفرستیم؟ چرا باید از نظام بشار اسد حمایت کنیم؟ و. هنوز متعجبم. چیزی نمانده بود که داعش خود را از سوریه و زینبیه به عراق و کربلا و نجف و بعد مرز ایران و داخل ایران برساند و ایستادگی جوانان دههی شصتی ما، شیعیان افغانستان و. بود که جلوی پیشروی آنان را گرفت و در نهایت منجر به شکستشان شد. آیا حتما باید خرمشهر اشغال شود تا عدهای بفهمند دشمن به ما حمله کرده؟ هر چند به قول بعضیها شاید اینجور حرفها از دهان کسانی بیرون میآمد و میآید که خانه و بلیطشان برای رفتن به آن طرف آبها آماده است. بگذریم.
دم تمام کسانی که در این چند سال خدمت کردند -از هر کجا، در هر کجا و به هر طریق- تا زینبیه خم به ابرویش نیاید گرم! اجرتان با خود حضرت زینبسلامالله علیها و برادر از ماهبهترش حضرت عباسعلیهالسلام.
و الحق که راست گفت:
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
دخترها را برده بودم پارک. زینب خانم هم بود.
سندروم داون داشت. اسمش را وقتی مادرش صدایش زد فهمیدم. دوست داشت با بچهها در بازی شراکت کند. در همان چند دقیقه که با بچهها بود، با اینکه من بودم و مراقب بودم، با بچهها اصطکاک کوچکی پیدا کرد. من متوجه نمیشدم چه میخواهد، دخترها که اصلا.
مادرش که پیشش میآمد اوضاع بهتر بود، مشکل را متوجه میشد و پیگیری و حل میکرد. اما تا دور میشد و مثلا مشغول موبایلش میشد باز هم خواستههای نامفهومش شروع میشد.
نمیدانم که آیا من هم به عنوان یک شهروند که ممکن است گاهی مواقع و خیلی کم با این جور افراد برخورد داشته باشم باید کمی با این مشکل آشنا باشم یا نه، اما فکر میکنم مادر زینب خانم نباید یک لحظه هم از دخترش جدا میشد تا احتیاجات دخترش را -که او بهتر از همه میشناسد- فوری برطرف کند.
حالا فکر کنید این بچه گیر چند بچهی شیطان یا پدر و مادری که زیاد اهل مراعات نیستند بیفتد، خب طبیعی است که برخوردهایی اتفاق میافتد که حتما زیبنده نیست. خلاصه اینطور بچهها را تنها نگذارید.
ناگفته نماند آقا مجید هم سندروم داون دارد. گهگاهی میآید هیئت. چنان با سینهزنها همراهی میکند که بیا و ببین! اصلا خارج نمیزند و نظم را مطلقا به هم نمیریزد. طفلک هر دفعه میگوید: آقاناصر! بیا هیئت ما!» نمیدانم واقعا هیئت دارند یا نه؟ اما با تمام وجود دلم میخواست میتوانستم و یکبار با خودش تا هیئتشان میرفتم. گاهی هم که در خیابان به هم میرسیم سلام و احوالپرسی گرمی میکنیم با هم. دوستش دارم. امیدوارم به خاطر پاکی آقا مجید، امام حسین علیهالسلام یک نگاهی هم به من بیندازد.
بنده اصولا صفحاتی که متعلق به یک شخص حقیقی نباشد را در اینستاگرام و غیره دنبال نمیکنم؛ صفحاتی که شاگردان، علاقهمندان و هواداران یک شخصیت ایجاد میکنند هم برای من از همین قبیلند مگر صفحاتی که در انتقال گفتهها و نوشتههای آن شخصیت مطلقا دخالتی نمیکنند و فقط مو به مو آنها را منعکس میکنند مثل صفحهی
امام خمینی (ره)، صفحهی
مقام معظم رهبری یا صفحهی
دفاع مقدس -که کمکار شده- و صفحهی
معراجالشهداء که جز کار خبررسانی خام، کار دیگری مثل تحلیل و. را انجام نمیدهند.
در این اخلاق آنقدر قرص هستم که صفحاتی که به نام علماء و بزرگان ساخته شده و اتفاقا بعضاً دارای مطالب خوبی هم میباشند را نیز علیرغم علاقهی وافرم به برخی از آن بزرگواران فالو نمیکنم که البته در این موارد جز دلیلی که عرض خواهم کرد، دلیل خاص دیگری هم دارد که بماند.
اما دلیل ذلک: بنده عقیده دارم که اصولاً انتخابکردن و برش و تیترزدن و امثال اینها جز در مواردی که توسط صاحب سخن صورت میگیرد، لابدّ از إعمال سلیقه است. اثبات این هم بسیار آسان است: یک متن سخنرانی واحد را به پنجنفر بدهید و از آنها بخواهید مهمترین قسمتها را بولد کنند، تیتر بزنند یا انتخاب کنند؛ یقیناً نتیجه ۵ چیز متفاوت خواهد بود. دلیل آن هم واضح است، چون انسان است و بینشها و گرایشهایش و این دو لابد در انتخابهای او اثرگذار بوده و همین باعث اختلاف بین انسانها به لحاظ فکری است. در نتیجه در همین مثال وقتی متن سخنرانی فردی را با تیتربندی و عنوانبندی شخص دیگر میخوانید لاجرم آن سخنرانی از فیلتر سلیقهی شخصی که آن را تیتر و برش زده عبور کرده است.
پرانتزباز: به همین جهت است که یک طلبه سالهای سال درسهای مختلف در علوم مختلف از ادبیات عرب -در تمام علومش- گرفته تا اصول و فقه و رجال و حدیث و غیره را میخواند تا برسد به جایی که بتواند به عنوان یک متخصص به اصل روایات مراجعه کند تا روایات از فیلتر سلیقهی هیچکس رد نشده باشد؛ بگذریمپرانتز بسته
بر خلاف رویهام و به خاطر اینکه کمتر وقتم گرفته شود دو صفحه از صفحات معاریف را در اینستاگرام دنبال میکردم که آن دو را شاگردان آنها -به جهت انتقال صحبتهای آن دو نفر به مخاطبان- ایجاد کردهاند. در اتفاقات اخیری که در کشور افتاد -همین حادثهی سیل- گردانندگان این صفحات پستهایی را از غیر صاحب صفحه منتشر کردند و در کپشن اظهار نظرات دور از ادب و شخصیت خود و صاحب صفحه ثبت کردند که واقعا از آنها انتظار نمیرفت.
بنده با کسی تعارف ندارم پای پستهای مربوطه هم نوشتم که: اگر این صفحه را -اصطلاحا- یک عده جوان با داعیهی بچهحزباللهی و انقلابی میگردانند، این ادبیات نهتنها در شأنشان نیست بلکه اصولا از آنها پذیرفتنی هم نیست. اگر قرار باشد ما هم ملاحظهی زبان خود را نکنیم و ادب را در گفتار رعایت نکنیم و هرچه به زبان آمد را بیرون بریزیم، دیگر فرقمان با کسانی که به این چیزها اهمیت نمیدهند و اتفاقا خودمان هم منتقد آنهاییم چه خواهد بود؟ اگر این ادبیات، ادبیات و سلیقهی شما شاگردان است در صفحهی منسوب به استاد چه میکند؟ و اگر ادبیات استاد هم همین است و این در واقع انعکاس ادبیات او است -که بعید است باشد، چون تا حالا سابقه نداشته-، پس بنده هم برای شما و هم برای استادتان از این جهت متاسفم؛ بگذریم.
به هر حال باید مراقب باشیم در اظهار نظر، تحلیل، نقل قول و غیره و غیره از مدار تقوا و انصاف خارج نشویم وگرنه فعالیتمان -علیرغم زحمات زیاد- اگر اثر سوء ندهد، لااقل بیاثر خواهد بود. خواهینخواهی به جهت انتساب ما به اساتیدمان، لاجرم افعال ما را به پای استاد هم مینویسند. شاید یکی از وجوه صدور این روایت از امام صادق علیهالسلام هم همین باشد که فرمودند: مَعَاشِرَ اَلشِّیعَةِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لاَ تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ اِحْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ کُفُّوهَا عَنِ اَلْفُضُولِ وَ قَبِیحِ اَلْقَوْلِ».(۱) هان اى شیعیان! باید شما زینت ما باشید و مبادا رفتار شما چهرهی زیباى ما را زشت نشان دهد؛ به مردم گفتار نیک بگوئید و زبان خود را حفظ کرده و از سخنان زیادى و زشت خوددارى نمائید».
پینوشتها:
۱- بحارالأنوار، جلد ۶۸، صفحهی ۳۱۰
خب آقای استاندار یا هر چی!
وقتی به اون طفلک که از روی درد بهت میگه:
به فکر تمام عربها هستی یا فقط اعراب سوریه؟
میگی:
بیتربیت مخالف نظام!
دیگه جملهی بعدیت که بهش میگی:
ما برای شما خونمون رو هم میدیم
شنیده نمیشه که
بذار راحت فحششو بده!
چیکارش داری؟
تحمل و صبرت کجاست؟
ای بابا!
انقدر گل به خودی نزنید دیگه!
دخترک اومد از جوب بپره، خورد زمین
زدم بغل ببینم کمک نمیخواد که بلند شد و راه افتاد
یه وانت هم که این صحنه رو دید، زد بغل و پیاده شد
اما رانندهی سرویسش که خانوم هم بود از جاش ت نخورد
بعد اینکه راه افتاد متوجه شدم ماشینه سرنشین داره
وگرنه یه چیزی بهش میگفتم که هم نونش بشه، هم آبش
بیانصاف سنگدل!
خلاصه صبح اول صبحی یه ضد حال خوردم
حاج منصور راست میگفت:
تمام بچهها حاضر بودن شهید بشن، اما یه دختربچه زمین نخوره
صلیالله علیک یا اباعبدالله
میدونم
احتمالا دیر شده
احتمالا برای خیلیها اهمیتی نداره
احتمالا خیلیها گوش نمیدن
احتمالا به خیلیها بر میخوره
احتمالا تاثیری نداره
احتمالا توجه نمیشه
و احتمالا غیره و غیره
اما لطف بفرمایید اجازه ندید
کلکشیدن
در مراسم موالید حضرات آلالله علیهمالسلام
رسم بشه
شاید بعدا دربارهش مفصل نوشتم
لکن علیالحساب
به این توصیهی برادرانه و پدربزرگانه
التفات داشته باشید؛
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست!
[قلب][لبخندمحبتآمیز]
سلام
تکمضراب دقیقا در تاریخ ۱۰ مارس ۲۰۱۲، یعنی ۱۹ اسفند ۱۳۸۹ در
فیسبوک متولد شد. اسمش را با توجه به هدفش که ثبت تکبیتی بود با نگاه به مفهوم تکمضراب در موسیقی انتخاب کردم. از همان ابتدا برایش یک
مرامنامه نوشتم که اعضاء مم به رعایت آن بودند.
تکمضراب یک کار بدیع و بیسابقه بود و شناختی که از آن، بین اهالی دنیای مجازی و بعدا دنیای حقیقی به وجود آمد، ساختهی خودش بود و آن را از جایی وام نگرفته بود.
بعد از مدتی در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۹۲
اولین نشست عمومی خود را برگزار کرد و بعدها نشستهای تخصصی و غیره؛ در این مسیر هر کسی در حد توانش کاری برای آن میکرد که گفتن آنها نوشتهام را بسیار طولانی میکند.
تلگرام که پا به دنیای مجازی گذاشت فیسبوک را هم تحتالشعاع خود قرار داد و آن را به حاشیه برد. تکمضراب هم از این اتفاق بینصیب نماند و با ناخوشاحوالشدن بنده این بهحاشیهرفتن به درازا کشید و هنوز هم ادامه دارد.
اما در این مدت تکمضراب زنده بود و نفس میکشید و هنوز هم هست؛ در تلگرام یک کانال عمومی دارد به آدرس
@takmezraab که عضو شدن در آن بیقید و شرط است؛ یک گروه هم دارد که شرط عضویت در آن ارسال نام، نامخانوادگی و شمارهی همراه برای بنده است. در سروش و بله هم کانال دارد اما پرفروغ نیست. در اینستاگرام هم یک صفحه به آدرس
@tak.mezrab دارد. در
کیمیا هم از همان اول
یک صفحهی مخصوص به خود برای ارائهی گزارشها، عکسها، فیلمها و شعرخوانیها وغیره داشت و دارد.
استفاده از نام تکمضراب در جای دیگر از دو حال خارج نیست: یا یک اشتراک اسمی اتفاقی است یا یک انتخاب است با توجه به سابقهی آن.
در صورت اول -که بنده آن را با توجه به شهرت تکمضراب بعید میدانم- کمترین کار منصفانه این است که سازندهی گروه یا کانال، این تذکر را به اعضا بدهد که تکمضرابش هیچ ارتباطی با تکمضراب اصلی ندارد. و در صورت دوم یک کار خلاف اخلاق و شرع است، چه اینکه همانطور که قبلا بارها تذکر دادم استفاده از نام تکمضراب و لوگوی آن مجاز نیست؛ اینجا ایران است، پس امکان پیگیری قانونی استفاده از نام و لوگوی تکمضراب تقریبا وجود ندارد اما همانطور که قبلا هم عرض کردم، ضمان شرعی آن به جای خود باقی است.
تکمضراب جز آدرسهایی که گفته شد، هیچ کانال و گروهی ندارد. انتظار بنده از اهالی قدیمی تکمضراب که احتمالا عرقی به آن دارند این است که اگر با چنین گروه یا کانالهایی مواجه میشوند لااقل یکتابودن تکمضراب را به ادمین و اعضاء آنها تذکر دهند.
آنچه عرض شد به خاطر پرسش و پیگیری مجدد برخی از دوستان دربارهی فعالیت و عضوگیری گروههای همنام تکمضراب بود.
والسلام
چند وقت پیش اتفاقی گذرم افتاد به یک سایت رسمی یک مرکز بزرگ فرهنگی که یکی از کارهای مهم و محوریش برگزار کردن کنگرهی ادبیه؛ رفتم تو بخش معرفی آثار برگزیدهی دورههای قبلش ببینم چه خبره.
شاید باورش براتون سخت باشه اما دیدم همین چیزایی که ما مینویسیم و رومون نمیشه منتشر کنیم و به چند نفر نشون میدیم و غیره، آخرشم اسمشو میذاریم خزعبلات تا توهم نویسندگی و غیره بهمون دست نده -البته خیلی خیلی ضعیفتر و خزعبلترش- اونجا ارائه شده، مقام هم آورده!
هیچی دیگه، من موندم و شکلک نگاه شدیداً حیرون تو دوربین! یعنی اشکال از ماست یا از سایته آیا؟
نمازامون که به درد عمههامون میخوره
روزه که برای گوارشمون ضرر داره، همون ماه رمضون رو با بدبختی و خواب یه کاریش میکنیم بسّه
قرآن که نمیخونیم
روایت و حدیث که تخصص میخواد
نهجالبلاغه رو که نگو، اصلا نمیشه فهمیدش
صحیفهی سجادیه هم که معلومه، همهش دعاست
دعای کمیل که زمزمه نمیکنیم
زیارت حضرات که با خوندن جامعهی کبیره نمیریم
دعای ندبه که مال سحرخیزاست
زیارت عاشورا که از اسمش معلومه، روز عاشورا باید خونده بشه
گریه که مال افسردههاست، ما حالمون خوبه
شعر خوب که نمیخونیم
کتاب که ورق نمیزنیم
حرف حساب که گوش نمیدیم
***
یعنی واقعاً و دقیقاً ما داریم زندگی میکنیم یا مردگی؟
+
عکس این نوشته
سلام
آن اولها که پیامرسانهای موبایلی راه افتادند، تقریبا تمامشان را در تبلتم نصب کردم و در هر کدام حسابی ساختم. یادتان هست؟ وایبر، ویچت، لاین، واتساپ، اسکایپ، مسنجر فیسبوک، ایمو و البته تلگرام.
نگاهی به امکانات و ظاهرشان که بسیار برایم مهم بود و هست انداختم و تمامشان را پاک کردم و فقط تلگرام را نگه داشتم.
مهندس گفت: ناصر! هیچکس تلگرام نداره که آخه!» گفتم: اول به من چه؟ دوم هر کسی با من کار دارد تلگرام نصب کند و سوم: به زودی خواهند داشت؛ و تلگرام چیزی شد که هست و به برکت فیلترینگ برای بعضی از ما ایرانیها چیزی شد که بود.
مهندس بعدها از این خاطره یاد کرد و به خاطر لطف همیشگیای که به بنده دارد کمی هم تعریفم را کرد.
بختک که به جان این پیامرسانهای خارجی افتاد و ایرانیهایش کمکم متولد شدند هم همینکار را کردم؛ تمامشان را نصب کردم و پاک کردم جز دوتا را به جهت انجام وظیفهای که یکی از دوستانم در آنها به بنده محول کرده است.
حالا دیگر نمیخواهم مثل تلگرام که آیندهاش را برای مهندس پیشبینی کردم از آیندهی این نرمافزارها بگویم بلکه فقط خواستم به دوستانم عرض کنم که شبیهترین نرمافزار پیامرسان داخلی به تلگرام -که دل از همهی ما برده بود- قطعا پیامرسان
ایتا» است، هرچند که هنوز از نظر امکانات با تلگرام فاصله دارد. البته مسئولینش که نمیدانم چه کسانی هستند میگویند داریم روز به روز پیشرفت میکنیم. خلاصه ایتا احساس کار کردن با تلگرام را حتما برایتان زنده میکند، اگر چشم نخورد.
والسلام
یادتان هست که گفتم
من اول متنمحور و بعداً صدامحور هستم؟ دوست دارم بخوانم و بعد از آن ترجیح میدهم بشنوم؟ گفتم که تا امروز یک شبکهی اجتماعی خوب که بشود در آن صدا اشتراکگذاری کرد ندیدم و کسی هم چیزی معرفی نکرده است؟
حالا خبر خوب و خوش برای علاقهمندان اینکه فکر میکنم موفق شدم یک شبکهی اجتماعی صدامحور پیدا کنم. زیاد قدرتمند نیست اما بدک هم نیست، هم نسخهی تحت وب دارد -بر خلاف اینستارادیو- هم اپلیکیشن اندرویدی که -ایضا بر خلاف اینستارادیو- کار میکند.
امکان پخش زنده هنوز ندارد، اما میتوانید صدای خود را ضبط کنید، ویرایش کنید، مثلا موسیقی به آن اضافه کنید و نهایتا یک پادکست ۶۰ مگی بسازید و در آلبومی که مناسب آن ساختهاید و زیرمجموعهی موضوع مد نظرتان آپلودش کنید. ۶۰ مگ محدودیت حجمی هر فایل است اما بارگذاری چندین و چند فایل برایتان مقدور است.
اگر برنامهساز هستید میتوانید فایل تولیدشدهی خود را بفروشید. کاربران حساب خود را شارژ میکنند و فایلهای پولی را میشنوند و یا دانلود میکنند و مبلغ فایل از حسابشان کسر میشود. امکان دانلود فایلها هم به صورت تکتک و هم در قالب یک فایل زیپ وجود دارد. این شارژ حساب و غیره برای شما هم ممکن است، یعنی میتوانید فقط شنونده باشید.
میشود حسابهای مورد علاقهی خود را فالو کنید و از آخرینهای آنها مطلع شوید، لایک کنید و نظر ثبت کنید. فایلهای مورد نظر خود را در شبکههای اجتماعی یا سایت یا وبلاگ خود با استفاده از کد پیشساختهای که سایت در اختیارتان قرار میدهد، منتشر کنید.
خلاصه اگر اهل صدا هستید این شبکهی اجتماعی بدک نیست.
بنده هم یک حساب با همان سر و شکل اینستاگرامم، در
آنجا ساختم و کمکم دارم آلبوم ایجاد و صدا بارگذاری میکنم: مثل جرعهنوش، منبر، تکمضراب و کتابهای صوتیی که تا حالا تولید کردم. خوشحال میشوم اگر شما را آنجا ببینم و با افتخار حساب کاربری شما را فالو کنم و تولیدات صوتی فاخر شما را بشنوم.
مثلا میتوانید شعرخوانیهای خود، قطعهی موسیقی مورد پسند خود، یا حتی اگر توان و قدرت و امکاناتش را دارید شبکهی رادیویی اینترنتی خود را آنجا بسازید.
اگر حساب کاربری ساختید من را بیخبر نگذارید.
راستی یادم نرود که بگویم: اسم این شبکهی اجتماعی
شنوتو» است.
ارادت
آخرین جمعهی ماه عزیز شعبان است. و این یعنی عمر اگر یاری کند ماه رمضان را خواهم دید اما باز هم مثل هر سال، مثل تمامی عمر گذشتهام با دستان خالی و لباس چرک و.
جز شرمندگی چیزی ندارم؛ کمی زبانریختن بلدم که آن هم هنر من نیست، از عزیزکردههای خودش تقلید میکنم، دستآویز محکمی است:
الهی! إن حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَرْزُقُنی؟ وَ إن خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَنْصُرُنی؟
پس دوباره به شرط توفیق و حیات که آن هم از جانب خود توست، خواهم آمد. آغوشت را برایم باز کن! میخواهم آرامش وجودت را در وجودم بریزی.
عزیزم! دوستت دارم!
سلام
جرعهنوش بهانهای بود برای نشستن پای صحبت خدا و حضرات آلالله علیهم صلواتالله. محل و زمان تولدش هم سال ۱۳۹۲ و فیسبوک بود. لوگوی آن را
مهندس طراحی کرد، آن وقتها که ذوق و شوقش را داشت؛ جدیدا امتحانش نکردم که ببینم حال ذوق و شوقش چگونه است، امیدوارم خوب باشد.
همانطور که احتمالا میدانید
کیمیا به عنوان مرجع فعالیتهای مجازی و غیرمجازی بنده،
جرعهنوش را در دل خود دارد که علاقهمندان باید آن را در آرشیو جستجو کنند.
به خاطر بیماریی که قبلاً حرفش را زدهام -
بیماری دوسهتختهکمداشتن- یک کانال به اسم جرعهنوش در
تلگرام و
ایتا به آدرس @joreenoush زدم که در آن فعلا فقط پای صحبت خدا مینشینیم تا بعداً هر چه وقت کنم و مناسب ببینم به آن اضافه کنم؛ اگر خدا بخواهد.
با جرعهنوش روزی یک آیه میشنوید، یک حدیث میخوانید و مطالبی حول همین دو محور را خواهید دید؛ سعی میشود نوع ارائهی این مطالب جدید، متنوع، کوتاه، مفید و در یک کلام جرعهنوشی باشد. اگر دوست دارید در این کانال عضو شوید و به دوستان و دیگران نیز معرفیاش کنید که فرمود: وَ مَن یُعَظِّمْ شَعائِرَاللهِ فَإنها مِن تَقوَی القُلوبِ.
اگر نظری یا پیشنهادی داشته باشید یا علاقهمند همیاری و کمک باشید، بنده مشتاقانه پذیرا هستم که فرمود: یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَةِ.
توصیه که نه، اما پیشنهادی که میتوانم به دوستانی که مداحی میکنند یا به قرائت قرآن علاقه دارند، بدهم این است که قرائتهای کوتاه منتشر شده در جرعهنوش را با دقت و بارها گوش داده و بدون در نظر گرفتن گسترهی صدایشان، برای تربیت و قدرتگرفتن حنجرهی خود سعی کنند درست مطابق آنچه میشنوند، بخوانند.
نکتهی آخر اینکه کانال کیمیا در تلگرام به آدرس
@kimia_ac_ir هم مثل خود کیمیا مرجع انتشار مطالبی است که در کیمیا ثبت میشود. بنابراین با عضویت در آن تمام فعالیتهای کیمیا را دنبال خواهید کرد.
والسلام
هر چه میکشیم از این
متدینهای بیدین و بیدینهای متدین
میکشیم.
باحجابهای بیحجاب، ریشدارهای بیریش، نمازخوانهای بینماز
بیحجابهای باحجاب، بیریشهای ریشدار، بینمازهای نمازخوان
و غیره و غیره و غیره
***
عجب قیامتی در پیش است.
این اتفاق هر جای دنیا بیفته جگرسوزه
اینکه اون مرد به خودش اجازهی همچینپیشنهادی رو میده جگرسوزه
اینکه اون زوج مردد میشن جگرسوزه
اینکه شوهر زن قبول میکنه جگرسوزه
اینکه زن، همراه مرد میره جگرسوزه
اینکه دارن دنیا رو به این سمت میبرن جگرسوزه
اینکه یک عده این روش رو دنبال و اجرا میکنن جگرسوزه
***
از همه جگرسوزتر اینه که این همه سوز جگر رو یه عده فهم نمیکنن و جگرشون نمیسوزه
جلسهی دادگاه بود. دو متهم رو که به اتهام ضرب و جرح دستگیر شده بودن وارد جلسه کردن.
قاضی که هنوز پرونده رو باز نکرده بود گفت: آقایون! من هنوز پروندهی شما رو که از کلانتری -یا آگاهی- فرستادن باز نکردم، پس از محتواش خبر ندارم، فقط عنوان پرونده روش نوشته شده. تا قبل از اینکه پرونده رو باز کنم، خودتون داستان رو صادقانه تعریف کنین، بنده هم قول میدم تا جایی که قانون اجازه میده به خاطر صداقت در گفتارتون، بهتون کمک کنم.»
دو متهم شروع کردن به حرف زدن، یکی این میگفت یکی اون، گاهی هم همزمان با هم حرف میزدن. چند دقیقه به همین منوال گذشت.
وقتی خبرهی این کار باشی، طرف تا دهن باز میکنه میفهمی که چندمرده حلاجه، راست میگه یا دروغ، صادقه یا داره پنهانکاری میکنه.
قاضی حرفشون رو قطع کرد و دوباره جملاتش رو تکرار کرد، تاکید کرد که هنوز لای پرونده رو باز نکرده، این جمله کنایه از اینه که هنوز مستندات پرونده رو ندیده؛ دوباره خواست تو گفتارشون صادق باشن. دو متهم دوباره شروع کردن به حرفزدن: یه چیزایی میگفتن که تناقض و ساختگیبودن توش مشهود بود.
قاضی برای سومین بار حرفشون رو قطع کرد و تذکرش رو تکرار کرد. تاکید کرد تا جایی که قانون اجازه بده، کمکشون میکنه، به شرط اینکه در گفتارشون صادق باشن.
نمیدونم چرا اما انگار این فرصت رو درک نمیکردن، توجهی به حرف قاضی و هنوز بستهبودن پروندهشون رو میز و جلوی قاضی نداشتن. دوباره حرفاشون رو تکرار کردن، پر از تناقض و متهمکردن یکدیگر به خلافی که بابتش دستگیر شده بودند.
فایدهای نداشت. صبر هم اندازهای داره. قانون هم محدودیتهایی داره. به هر حال پرونده باید باز میشد و نهایتاً شد. مستندات رو شد. اعترافاتی که قبلاً مکتوب و امضاء کرده بودند.
هر دو حیرون شدند، شروع کردن به دعوا کردن با هم، عصبانی از همدیگه پتهی هم رو -اینبار صادقانه اما ناخواسته و بیفایده- ریختن روی آب. خودشون با زبان خودشون جزئیات پرونده رو از دعوایی که بینشون بر سر مصرف مواد مخدر پیش اومده بود تا ارتباط نامشروع، تعریف و در واقع اعتراف کردند. اما قاضی چطور میتونست با سهچهار بار اتمام حجت باز هم کمکشون کنه؟ نوشدارویی بودن بعد از مرگ سهراب برای خودشون.
سالها از این داستان میگذره و من که شاهد این ماجرا بودم سوختم و هنوزم که هنوزه عاجزانه به خدا میگم:
خدایای من! عزیزم! من خودم اعتراف میکنم، لای پروندهم را باز نکن!
خب مگر ترکیه چش است؟ باشد قبول! ترکیه نه، مگر لبنان چش است؟ آب و هوای خوب، ماشینهای خوب، فرهنگ خوب، رادیو تلویزیون آزاد، برنامههای تلویزیونی شاد و مفرح، همهی مردم آزاد، دنسیگشان بهجا، رقص و آوازشان بهجا، برگزاری مسابقات مختلف مثل انتخاب ملکهی زیباییشان بهجا، عزاداری محرم و عاشوراشان بهجا و پرشور، خانمها در پوشش آزاد، مشروبفروش کار خود را میکند، آن دیگری هم کار خود را، خیلی مسالمتآمیز با هم در کنار هم زندگی میکنند، موسی به دین خود، عیسی هم به دین خود، کسی به کار کسی کاری ندارد و نمیگوید بالای چشمت ابرو. یکی مست مشروب و یکی مست سیدالشهداء در کنار هم، روبروی هم؛ تازه بعضی روز عاشورا قمه هم میزنند، خودم دیدم ع لبنانی قمهزن را به جای یک دختر ایرانی منتشر کرده بودند؛ ضمنا در این شرایط یک شیطان مثل مسیح علینژاد هم اصلا دیگر لازم نیست چهارشنبههای سفید راه بیندازد، تبلیغش کند و بین مردم فهیم و یکدل تفرقه بیاندازد.
البته حزبالله لبنان هم یک گوشه و کناری برای خودش هست و اتفاقا وجودش لازم و ضروری است. چون هر موقع تهدیدی علیه لبنان شکل بگیرد دبیرش یک جلسه میگذارد و جواب تهدید را میدهد. حتی اگر تهدید عملی هم بشود، سربازان تربیتشدهی حزبالله میآیند و از کیان لبنان و لبنانی دفاع میکنند، از همان خانمها و آقایانی که کنار دریا هر کاری دلشان میخواهد میکنند، هیچ منتی هم سرشان نمیگذارند؛ تازه آن خوانندهی مشهورشان برای حزبالله ترانه هم میخواند و همهی چندهزار شرکتکننده در کنسرتش ترانه را از حفظ میخوانند به رسم تشکر و قدردانی از حزبالله که دم احبائی» گرم که امنیت برایمان ایجاد کرد تا ما به کارهایمان برسیم.
حالا مگر چی ما از لبنان کمتر است؟ شما این شرایط را در ایران برایمان ایجاد کنید، آن وقت اگر پرسیدیم چرا تلگرام فیلتر است؟ چرا اینستاگرام را میخواهند فیلتر کنند؟ چرا گوشت شده کیلویی ۱۰۰ هزارتومان؟ چرا پراید مرز ۵۰ میلیون را درنوردیده است؟ چرا آقازادهها مملکت را دارند دولپی میبلعند؟ چرا برخی نان به خون خود آغشته میخورند؟ حتی نامردیم اگر بگوییم چرا بسیج داریم؟ چرا سپاه داریم؟ یا چرا سپاه موشک پیشرفته میسازد؟ چرا ارتش در فکر ساخت ناو و هواپیمای جنگی است؟ چرا هستهای داشته باشیم یا نداشته باشیم؟ چرا رییس جمهورمان جلیلی باشد، نژاد، خاتمی، یا همین خودمان باشد؟ چرا ولایت مطلقهاش خوب است یا غیر مطلقه؟ اصلا در این شرایط بهتر از حکومت دینی مگر حکومت دیگری هم داریم؟ محرممان بهجا، ماه رمضاننمان بهجا، فاطمیهمان بهجا، هیئتی هیئتش را میرود و آن دیگری کابارهاش را. کسی دیگر به تیپ و روسری از سرافتادهی مردان و دخترکان و ن گیر نمیدهد. کنار ساحل راحت قدممان را میزنیم، شنایمان را میکنیم. گوگوش و ابی و. میآیند همینجا کنار خودمان کنسرت میدهند. باور کنید اصلا خودمان هیئت آنچنانی راه میاندازیم، برنامههای فاخر قرآنی تولید میکنیم که گوش و چشم فلک ندیده و نشنیده باشد. جنگ هم نمیشود، اگر هم بشود همین بسیج و ارتش و سپاه جانفشانی میکنند برای حفظ ناموس وطن، ما هم تا پای جان حمایتشان میکنیم.
چرا انقدر مثال اصلا؟ گفتم که درست مثل لبنان خودمان دیگر!
در سفر
ادواردو به مشهد یکی از همراهانش او را به یک شهربازی که به تازگی در مشهد ساخته شده بود میبرد. ادواردو برای او تعریف میکند که در ایتالیا یک شهری بود که معروف بود به یک مرکز مذهبی در ایتالیا و همه آن شهر را به آن مرکزیت مذهبیاش میشناختند. اما کسانی که با دین و دینداری مخالف بودند میخواستند این شهرت مذهبی را از آن شهر بگیرند تا دیگر به آن مرکزیت مذهبیاش معروف نباشد. آنها چون نمیتوانستند آن مرکز مذهبی را از بین ببرند تصمیم گرفتند که مراکز تفریحی بسیار گستردهای در آن شهر ایجاد کنند تا کمکم شهرت شهر از آن مرکزیت مذهبی تبدیل شود به مرکزیت تفریحی و همینطور هم شد و توطئهی آنها اثر کرد و کسی دیگر آن شهر را به آن مرکزیت مذهبیاش نمیشناسد بلکه به مراکز تفریحیاش میشناسند. ادواردو به همراهش گفت: مراقب باشید که مشهد هم دچار این بحران نشود و مشهد همیشه شهر امام رضا (ع) باقی بماند و همیشه به این عنوان و این صفت مشهور باشد. (سایت
ادواردو آنیلی)
جنس اتفاقات ورزشگاه کربلا از این جنس است؛ فتامل جیدا!
باید توبه کرد، توبه به معنای واقعیاش که همان بازگشت است. یعنی مسیر غلطآمده را به عقب برگشتن و راه درست را طیکردن.
عمری است جلسهی روضهای میروم، پای روضهی مداحی مینشینم، وعظ واعظ و عالمی را میشنوم و استادی را استاد و استادم میدانم که امام حسینی که من دوست دارم را برایم به تصویر میکشد، امام حسینی که بر عقاید من منطبق است؛ در حالی که باید امام حسین را آن چنان که هست میشناختم، آن چنان که هست نه آنچنان که من میپسندم.
حسین جان! هل لی توبة؟
وقتی
هم قصهی نانموده خوانی
هم نامهی نانوشته خوانی
چی بگم؟
اگر چیزی میگم
فقط به این خاطره:
وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى
قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَ لِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى»
دوستت دارم [قلب]
*
دیدن و دریافت تصویر این پست (+)
درباره این سایت